من عاشق فیلمهای زندگینامهای هستم. خیلیهایشان تابحال با روح و روانم بازی کردهاند. این فیلمها واقعیت را به شکلی هنری روایت میکنند. گاهی هنری بودنشان به اغراق کشیده میشود ولی برای من خیلی مسألهای نیست. بههرحال اینکه بهجای مستند، فیلم میبینم، اندکی توجیهش میکند.
نقطۀ مشترک فیلمهای زندگینامهای برای من همیشه همین بود که گفتم: وقتی تمام میشدند و فردِ واقعیِ پشتِ اغراقهای کم یا زیاد را میجستم، شخصیتی خاکستریتری پیدا میشد.
گاهی این خاکستری بودن در قیافۀشان بود. بازیگرها خوشقیافهتر و جذابتر از خودِ واقعی نشانداده میشدند. در همان نگاهِ اول خوب» بودنشان را به رخ میکشیدند. مثلاً این را بعد از فیلم فورد دربرابرِ فِراری خوب حس کردم. چهرۀ کریستین بِل از همان اول بهت میگفت که کارش درست است. کافی بود منتظر بمانم که قهرمان، فیلم را به دست بگیرد و من هم حظ کنم.
گاهی هم واقعاً شخصیتِ خاکستریتری داشتند. شاید کلی کارِ فوقالعاده برای انسانهای کرۀ زمین انجام داده بودند ولی در زندگی شخصیشان که کنکاش میکردی، ترجیح میدادی ازشان کمتر بدانی و به خودت بگویی به من چه؟».
A beautiful day in the neighborhood
بعد از دیدن فیلمِ یک روز زیبا در محله -که باید اعتراف کنم بارِ اول دستِ کم گرفتمش-، عبارت فرد راجرز را در اینترنت جستوجو کردم. منتظر بودم که ببینم اینبار تام هنکس بهجایِ کدام چهره بازی کرده است. حدس میزدم تام هنکس جذابتر از خودِ آن آدم است. اینطور نبود. آقای راجرزِ واقعی در همان نگاهِ اول دوستداشتنیتر از نسخۀ فیلم بود. نگاهِ خیلی عمیقی داشت. وقتی خودش را دیدم متوجه شدم چطور توانست آن رومهنگارِ داخل فیلم را تحتتأثیر قرار دهد.
فرد مکفیلی راجرز یک آموزگار و مجری تلویزیونی کودکان بود. او سه دهه از کودکان آمریکایی را با برنامۀ محلۀ آقای راجرز» همراه کرد. (2001-1968)
به گفتۀ خودش،وقتی از دانشگاه برگشت خانه برای اولین بار با ابزاری به نامِ تلویزیون» مواجه شد. نخستین برخورد او با تلویزیون تجربۀ خیلی خوبی نبود. دیدنِ کسانی که برای خندیدن کیک به سروصورت همدیگر میمالیدند، باعث شد که پایش به تلویزیون باز شود:
من به این دلیل وارد تلویزیون شدم که خیلی از آن متنفر بودم. فکر کردم راهی وجود دارد که بتوان از این ابزار فوقالعاده برای پرورش کسانی که میبینند و میشنوند استفاده کرد».
فرد راجرز در مصاحبه با CNN
اولین عکسی که در اینترنت از آقای راجرز دیدم.
چندین سال بعد با ورود به برنامههایی برای کودکان و نهایتاً راهاندازی برنامۀ خودش، شروع کرد به کار کردن با یک روانشناسِ کودکان، خانم مارگارت بیل مکفارلند. تنهاییِ فرد در دوران کودکی (تا یازده سالگی که خواهری را به سرپرستی گرفتند) و مشکلاتی که شخصاً در آن دوران تجربه کرده بود در ترکیب با آموزههای خانم بیل، پایههای برنامۀ مشهور او بودند. موضوعات این برنامۀ تقریباً سیساله، از کوچکترین دغدغههای کودکان شروع میشد. به گفتۀ خود او:
نیازی نداریم به کسی توسری بزنیم تا در صحنه درام ایجاد کنیم. ما با مواردی مثل کوتاه کردن مو یا احساساتی درمورد خواهر و برادر و نوعی از خشم که در موقعیتهای سادۀ خانوادگی پیش میآید سروکار داریم».
فرد راجرز در جلسۀ سنا برای بودجۀ PBS
البته در کنارِ تمام این درامهای کودکی، مواقعی هم وجود داشت که دغدغۀ کودک برای افراد بالغ هم یک دغدغۀ بزرگ و سخت بود. مواردی که به زبان آوردن و توضیح دادنش حتی برای پدرومادر هم سخت است. چیزهایی از قبیل طلاق، مرگ و حتی ترور جانافکندی، رئیسجمهور آمریکا. برنامۀ محلۀ آقای راجرز همۀ اینها را پوشش داد. دلیلش همانطور که خودِ راجرز گفته بود، اهمیت» بالایی که بچهها برایش داشتند. او همچنین با تهیۀ برنامههایی که مخصوص خانوادهها بود، به تعاملِ بهترِ فرزند و پدرومادر کمک کرد.
دوست دارم بخشی از یکی از قسمتهای محلۀ آقای راجرز را برایتان توصیف کنم. فصل چهارم، شمارۀ 1148:
دقایق آخرِ برنامه است. آقای راجرز شروع به نواختن پیانو میکند. وسط آرام نواختن، یکهو یک نُتِ عجیب میزد. بار بعدی به دوربین نگاه میکند و میگوید: فکر کنم اگه به دستهام نگاه نکنید، یکم بیشتر متحیرکننده میشه». دوربین جلوتر میرود و دستهایش را نمیبینیم. دوباره آرام، آرام، آرام و یکهو یک نت عجیب.
میگوید: بعضی وقتا چیزهایی که یه ذره متحیرکننده هستن، بامزهن». از پشت پیانو بلند میشود. فکر کنم بهتره بریم به ماهیها غذا بدیم». بعد سلام کردن به ماهیها، به آنها غذا میدهد. آقای راجرز با مرور کردن اتفاقاتی که در برنامۀ آن روز افتاد میگوید: فکر کنم بِتی یکم قبلتر که زنگ زد یهذره ناراحت بود. اوهوم. و تونست اینو بهمون بگه.» مینشیند.
دیدی عجب کار خوبی تونست بهجای ناراحتیش انجام بده؟»
شروع به شعر خواندن میکند: اگه خیلی خیلی ناراحت بودم و تمام کاری که میکردم لبخند زدن بود چی میشد؟ برام جای سؤاله بعد از یه مدتی چی از ناراحتیم حاصل میشد؟ اگه خیلی خیلی عصبی بودم و فقط یه جا مینشستم چی میشد؟ و دیگه هرگز بهش فکر نمیکردم چی؟
از خشمم چی حاصل میشد؟ اگه من اونا رو بیرون نمیدادم، کجا میرفتن؟ چیکار میکردن؟ شاید میافتادم. شاید مریض میشدم یا شک میکردم.
ولی اگه حقیقت رو میدونستم و احساساتم رو بیان میکردم چی؟ فکر کنم خیلی چیزای واقعی درمورد آزادی» یاد میگرفتم.
دارم یاد میگیرم که وقتی ناراحتم آهنگ غمگین بخونم. دارم یاد میگیرم که وقتی خیلی خشمگینم بگم که عصبیام. دارم یاد میگیرم فریاد بزنم. دارم یاد میگیرم که بریزمش بیرون. دارم شناختِ حقیقت رو یاد میگیرم. دارم بیانِ حقیقت رو یاد میگیرم.
کشفِ حقیقت منو آزاد میکنه.».
در حین درآوردن سویشرتش به حرف زدن با دوربین ادامه میدهد: داری یاد میگیری وقتی ناراحتی آهنگ غمگین بخونی؟ داری یاد میگیری که بگی عصبی هستی؟ خب این یه راهِ آزادتر و آزادتر شدنه. تو داری کشف میکنی که حقیقت آزادت میکنه.
من و تو کارهای بیشتری با هم میکنیم، میدونی کِی؟»
شروع به خواندن شعر پایانی میکند: فردا، فردا . »
کفشهایش را میپوشد. کتش را تنش میکند. شعر در چارچوبِ دَر تمام میشود. میگوید: تو یه روز فوقالعاده برای من ساختی. خودت میدونی چطوری. با فقط خودت» بودن. من تو رو دقیقاً همونطور که هستی دوست دارم. فردا میبینمت. خداحافظ!!»
لبخندن دست تکان میدهد و از در خارج میشود.
من بیش از پنجاه قسمت از برنامههایش را قبل از خواب یا بعد از بیداری دیدهام و حالا که اینها را مینویسم، کلی چیزها از او یاد گرفتم؛ خیلیهایشان البته هنوز در شرفِ یادگیری است.
چون با یکبارِ شنیدنِ It's you I like که به باارزشیِ خودتان پی نمیبرید، درست است؟ اصولاً مسیر پذیرش از انکار میگذرد. پس باید هر روز این را به خودتان بگویید تا از پردۀ گوشتان عبور کند و واقعاً در جانتان حک شود.
برای همین هربار که آقای راجرز در چشمهایم نگاه میکند و میگوید:
You've made this day a special day. You know how? by just being yourself
دوست دارم که باور نکنم.
دوست دارم که باور نکنم مرا همانطور که هستم دوست دارد. همانطور که غلطهای زیادی کردهام. همانطور که اعتیادهایی دارم که نمیتوانم به بقیه بگویم و اگر هم گفتم پشیمانم. همانطور که در فکرِ بهتر شدنم و همانطور که درجا میزنم. دوست دارم انکار کنم مرا همانطور که از خودم متنفرم و همانطور که عاشقِ خودم هستم، دوست دارد.
فکر میکنم اگر بتوانیم در تلویزیون عمومی فقط این مسأله را روشن کنیم که احساسات قابلِ بیان و قابل کنترل کردناند، خدمتِ مهمی به سلامت روحی کردهایم».
فرد راجرز در جلسۀ سنا برای بودجۀ PBS
تولدش مبارک!
عنوان: نامِ مقالهای نوشته شده توسط تام جوناد که فیلم روزی زیبا در محله هم با الهام از همین مقاله ساخته شده است.
درمورد ترجمه: در حد توان بود!
مستند زندگینامهای آقای راجرز: 2008|Won't you be my neighbor
درباره این سایت